and life
you can not help me
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان and life و آدرس seyedali2001.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





زیبایی ها را نمی توان راهت درک کرد.مثل برد و باخت.گاهی از سر پیروزی اشک میریزی گاهی از سر شکست آن را روی گونه هایت سر می دهی.ولی فقط موقع شکست است که ترجیح می دهی به هیچ چیز اهمیت ندهی و چشمانت را برای همیشه ببندی.چون فقط به خاطر غرور بی جایت در گوشت صدای کلمه ی بازنده پر شده است.و حالا خودت در دنیای امروزی،بی آنکه بدانی بعد از شکست چه می کنی،برای خود کلمه ی بازنده را زمزمه می کنی.چشمانت را نبند بازنده...مثل ما نباش....

[ چهار شنبه 25 دی 1392 ] [ 13:31 ] [ khiall ]

گاهی از من می ترسی،گاهی با نگاهت مرا می خواهی،گاهی به هر دو مان می خندی.می گویی:بیا تا خوش باشیم.می پرسم:خوشی چیست؟می توان لمسش کرد؟مرا به آغوش می کشی و آرام زمزمه می کنی:اگه خودت بخواهی ، چرا که نه.سرم را کمی کج کردم ولبخند می زنم.نه از سر شادی. از ترس اینکه متوجه شود نمی تواند شادی ام را نسبت به کنار او بودن لمس کند....

 

TinyPic image

[ چهار شنبه 25 دی 1392 ] [ 13:8 ] [ khiall ]

صدا ها آدم هارا کلافه می کنند.یک جور هایی خواب را از سر آدم می پرانند.به خصوص اگر هواپیمای آدم تاخیر خورده باشد و یا شب محرم باشد که خوب...این سری جفتش با هم بود.نزدیک به 160 دقیقه ،111 مسافر هواپیما ایر باس را  الاف کردند.احتمال می دهم افتخار هم میکنند.چون آدمهای عجیب امروزی اینگونه فکر می کنند:حتما خیری در تاخیر عمدی ما بوده است!!!!این هم فکر عجیبی است از آدم های عجیب.به فرودگاه مهر آباد برگردیم.بعد از معطلی زیاد و بالاخره سوار شدن به هواپیما،خیلی از ما مردم ، داشتیم فکر می کردیم که چرا ما قولی راجع به تاخیر پرواز های داخلی از سوی دولتمندان نشنیده ایم؟خوب...چون 160 دقیقه یک استثنا است؟!بله ولی نه بیش از 20 یا 30 دقیقه.آیا موضوع های مهم تر ازاین وجود دارد؟یا شاید هم صبر مردم ایران زیاد است!!.خوب...به نظر خیلی ها همشان بود.البته آن طور که از آن ها پرسیدم!!به آسمان ها بیاییم.مردم در هواپیما خود را به ور رفتن به سیستم عامل های موبایلشان سرگرم می کردند.از جمله من.بعد از پیاده شدن از هواپیما به این فکر می کردم:چقدر تکراری بود سفر. کلافه مان کرد.تا به خانه یا هتلمان رسیدیم بگیریم بخوابیم.....

 

[ چهار شنبه 18 دی 1392 ] [ 21:50 ] [ khiall ]

می جنگند. برای آسایش.برای زندگی کردن در یک بهشت . نه جهنمی ساختگی.می خوانند.برای آگاهی . برای در غفلت نماندن. و زندگی می کنند.برای آزادی.... دربین این همه من یک چیز را نفهمیدم. چرا مردم افسرده ی حال حاضر ، نه نمی خوانند تا بفهمند باید برای زندگی مبارزه کرد؟

[ یک شنبه 15 دی 1392 ] [ 17:39 ] [ khiall ]


ارزشش را نداری.وقتی کنارت می ایستادم و سرت را روی شانه ام می گذاشتی . وقتی اشک می ریختی من پاکشان می کردم.من آرامت می کردم.تمام مدت تکیه گاهت بودم. و تو تکیه گاهی را که به تو وابسته بود رها کردی.... به سوی چه کسی ؟برایم اهمیتی ندارد....ولی مگر من برای توچیزی کم گذاشتم؟خودت ثابت کردی که این نیز مهم نیست، پس خودت ثابت کردی که مهم نیستی.حتی دیگر برایم ارزش نگاه کردن راهم نداری. دیگر زمان جبرانی هم نداری. چون دیگر... دیگر نه تویی برایم وجود دارد و نه مایی و تنها این اشک های من است که در این بین ، جاریست...

[ یک شنبه 15 دی 1392 ] [ 17:9 ] [ khiall ]


تا وقتی بیداریم کسی به ما نگاه نمی کند.ولی وقتی که هوشیار نباشی پایان کارمان است.و وقتی به پایان برسی،هعی، دیگر کارت تمام است.تمام تمام تمام......پس چون هنوز خوابی،برای زنده ماندن گوش کن. گوش کن به حرف زور کدخدایت، زندگی، و جلویش سر خم کن،و گرنه سری در کار نیست . جلوی موج خیانت بایست وگرنه تو را در بر می گیرد و می برد.بعد آن دیگر خودت نیستی.وشاید....شاید ما پایان یافته های خیانت خورده بتوانیم به شما کمک کنیم تا همدیگر را....همدیگر را نیز مثل خود بدانید،چه همکلاسی، چه دوست،چه فامیل و چه پدر و مادر........همدیگر را آدم بدانید.هر کسی که در زندگیتان نقش دارد.پس نصیحت های ما زجر کشیدگان را ببینید.حال بیدار شوید.خواب زمستانی بس است.زندگی را برای خود از نو بسازید.برخیزید.

[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 11:27 ] [ khiall ]

از روی زمین خاک گرفته بلندمی شوم.به شلوارم نگاه می کنم.خاکی است.با دست هایم خاک را می تکانم.به کوه های دوردست چشم می دوزم.خورشید در حال طلوع کردن است.دیگر چیزی به چشم نمی آید.صبر کنید.هلی کوپتر ها،تانک ها وسربازانی بی پوست و ماهیچه پیش می آیند. صدای تیری می آید.بعد تاریکی بر روشنایی غلبه می کند.سرم را از روی میز بلند می کنم و به اطرافم نگاه می کنم.همه جا سفید است.دوباره سرم را روی میز می گذارم. برخورد موهایم با چیز لطیفی را حس می کنم.سرم را باز از روی میز بلند می کنم.یک ورق و یک خودکار روی میز است.روی کاغذ نوشته است:بنویس: خیال.از سر بیکاری شروع به نوشتن کردم.آن قدر بی کار بودم که تا برگه پر شد دست از نوشتن بر نداشتم و باعث تاول زدن دستم شدم.خودکار در دستانم شل شد و درسفیدی زمین افتاد و با کلماتی واضح تردر سفیدی فرو رفت!پلک هایم بدجوری سنگین شده بود.خسته بودم و بی کار.داشتم دیوانه می شدم.آن قدر بی کار بودم که چشمانم را بستم و در سفیدی پریدم.صورتم خیس است.صدایی می آید. صدای دستگاه ضربان قلب.صدای قلبم را که کم کم قطع می شود می شنوم و آخرین چیزی که می شنوم صدای یک نواخت دستگاه ضربان است.آرام پلک می زنم.به دیواری سفت و سخت تکیه داده ام و پاهایم را تا حد امکان دراز کرده ام.دیوار پر از خط های مورب است.یک اتاق کوچک و تاریک.بدون در.تنها با پنجره ای کوچک با میله هایی آهنی در اتاق هست.البته اگر بتوان اسمش را اتاق گذاشت.از پنجره به بیرون نگاه کردم.تاریکی مطلق.همه جا سکوت است و این سکوت،تار های صوتی ام را می لرزاند.

 

[ پنج شنبه 12 دی 1392 ] [ 17:38 ] [ khiall ]

داستان های بچگانه را می پرستم.مرا یاد زمین های بازی دوران دبستان می اندازند.سلام...من خیال تو هستم.خیال سوخته ات.دوست دار گذشته ات.همان که می دانست در گذشته ات برای چه نفس می کشیدی.همان که مدام تلاش می کردی درمانش کنی، درحالی که من خوب بودم.منی که هیچ وقت نمی خوابیدم.می سوختم و می ساختم. با خودم . با رویاهایم.تنها....ولی حالا سلام....ای بیداری من. من فقط دروغ هستم ولی تو ، خیال و رویای من....

[ پنج شنبه 12 دی 1392 ] [ 17:18 ] [ khiall ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 19690
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1